اولین قدم های دختر عزیزم
دختر گل مامانی، مدتها بود که منتظر بودیم یه قدم کوچولو برداری، تقریبا از روز تولد یکسالگیت روی پاهات می ایستادی، این اواخر خیلی طولانی روی پاهات می ایستادی حتی روشون خم می شدی تا چیزی رو از روی زمین برداری ولی از راه رفتن خبری نبود، قربونت برم توی فامیل ما بچه های هم سن و سال شما زیاده برای همین خواه ناخواه، یه جور مقایسه بین شماها میشه،ولی من خیلی از این کار بدم میاد و اصلا شما رو مجبور نمی کردم راه بری با خودم می گفتم هر وقت وقتش بشه راه میره، می دونستم دیر نمیشه، تا اینکه انتظارها به سر اومد و توی یه روز قشنگ یعنی 19 اسفند 93 اولین قدمها رو برداشتی، ماجرا از این قرار بود که مثل همیشه روی پاهات ایستاده بودی و هیچ میلی به راه رفت...