رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

دختر پاییزی ما

جان مادر در ابتدای راه دنیا

جان مادر از این دنیایی که معلومش نیست چه خواهد شد و به کجا خواهد رسید برایت می نویسم، آدم هایی که مرتب عوض می شوند و هزاران راهی که هرازان نفر فکر می کنند درست است. نمی دانم حوصله ات می شود یا نه ، با همین سن کمت می دانی دنیا می چرخد و ما بخش کوچکی از جهان هستی را تشکیل می دهیم ما بین دو خلا زندگی می کنیم و بخشی از آگاهی دنیا هستیم. با اینحال به اندازه ی آدمها اندیشه و شخصیت متفاوت وجود دارد، راه درست و حقیقت راهیست که به فلب ما نزدیکتره و به زتدگیمون معنای بهتری می دهد .
12 شهريور 1401

هشت سالگی شیرین بیانِ با نمک

✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ تولدت مبارک هشت ساله‌ی من هشت ساله که دارمت ولی انگار همش یه لحظه بوده عاشقتم بیشتر کادوهای هشت سالگیت تک شاخی بود، آخه الان دیگه اتاقت به طرز اعجاب آوری تک شاخی شده ......
12 دی 1400

شیرین بیان من

سلام پناه مادر نمیدونم چرا بین اینهمه درگیری یهویی دلم خواست برات بنویسم همین الان که تو بالا پیش مامان جون و باباجون هستی و فردا امتحان هدیه‌ها داری، همین الان که آشپزخونه‌ی من به طور وحشت آوری ریخت و پاشه و درحال خونه تکونی و تغییرات هستیم، این روزا همش دوس داری منو بخندونی از جوکای بامزه‌ گرفته تا قلقلک کردنات یکی از جوکاتو بگم یه مرده می‌خوره به نرده برنمی‌گرده بعد یه زنه میخوره به نرده بر میگرده ببخشید بعضی وقتا اینقدر گرفتارم که وقت نمی‌کنم به کارات بخندم ☹ خیلی ناراحت میشی مرتب میگی شما به من توجه نمی‌کنی، همه توجه‌‌ات به خونه‌اس آخه شیرین بیان من کی صبح زودتر از شما بیدار میشه برات تغذیه میذاره، آب جوش می‌ریزه توی...
12 دی 1400

کلاس دومی عزیز من😍

سلام نازنین کلاس دومیِ من امروز ۲۸ آبان ۱۴۰۰ هست و شما چند وقتیه وارد کلاس دوم شدی، خداروشکر حضوری مدرسه میری و طعم مدرسه رفتن را چشیدی.. یه دختر زرنگ و باهوش و خلاقی، مامانی به داشتنت افتخار می‌کنم البته مثل بقیه‌ی بچه‌ها از نوشتن مشق و صبح زود بیدار شدن خوشت نمیاد یا بهتره بگم بدت میاد اسم خانم معلمتون خانم مختاری هست و شما به طرز جالبی فقط ۳ دانش آموز هستید البته اول ۲ نفر بودین کلی با رها و ثمین دوست شدی همینطور با بچه‌های کلاس اولی مثل زینب و مهدیس این روزا کلاس‌های اضافی خیلی میری🥺 سه روز در هفته میری ژیمناستیک چون قبل از اومدن کرونا یه سالی میشد که ژیمناستیک می‌رفتی ولی بعد ولش کردی، چرتکه زبان و موسیقی هم می‌روی جانم خ...
28 آبان 1400

عید ۱۴۰۰

سلام گل زیبای من  حالا که می‌نویسم ۱۹ فروردین ۱۴۰۰ است نمی‌دانم از آخرین باری که برایت نوشتم چند وقت می‌گذرد. شکر خدا بزرگ شدی هشتمین عید نوروز را با هم گذراندیم. الان دیگر داری کلاس اول را تمام می‌کنی، بهتر است بگویم تمام می‌کنیم. از وقتی خیلی کوچک بودی به مدرسه‌ رفتنت فکر می‌کردم. بارها که از جلوی مدرسه‌های شهر رد می‌شدم تو را تصور می‌کردم ولی الان یکسالیست که مجبوری مدرسه خانگی مامان بروی. قرار نبود اینطوری شود ولی شد. اصلا نمی‌شود روی چیزهایی که قرار است انجام شود و چیزهایی که فکر نمی‌کنیم هیچوقت پیش بیاید حساب باز کنیم. زندگی در غیرقابل پیش‌بینی ترین شکل ممکن می&zwnj...
19 فروردين 1400

نوروز 98

سلام جان مادر سال نوت مبارک امسال ششمین نوروزی هست که با هم گذروندیم و ششمین بهار اگرچه تو زندگی مارو سراسر بهار کردی و اینقدر زیبایی به زندگیمون دادی که هر روز برای ما نوروزه عشق من الان که دارم این مطالب را برات می نویسم توی روستای اجدادی ما هستیم البته خونه قدیمی پدربزرگ و مادربزرگ من و بابایی با یک خونه جدیدتر تعویض شده و خیلی چیزها عوض شده ولی هنوز وقتی توی کوچه های روستا که الان دیگه آسفالت شدن قدم می زنیم به یاد روزهای خوب بچگیمون میفتیم به یاد قایم باشکها و بدو بدو کردنهامون چند روز از تعطیلات نوروز هم به خاطر کار بابا اومدیم اینجا اون چند روز خیلی بارندگی شدیدی میومد و چون بالای روستامون یک سد خاکی هست احتمال وقوع س...
16 ارديبهشت 1398