رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

دختر پاییزی ما

رستای یک سال و دو هفته ای من

1393/10/11 23:37
نویسنده : مامان
274 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مامان

الان که اومدم تولدتو تبریک بگم دو هفته از روز تولد یکسالگیت گذشته، خیلی دلم میخواست روز تولدت بیام و اون روز شمار بالای وبلاگتو ببینم و کلی ذوق کنم که نوشته " رستا تا این لحظه 1 سال سن دارد"، ولی عزیزم زندگی پر از حوادث پیش بینی نشده است گاهی هر چقدر  برنامه ریزی کنی که همون طوری بشه که خودت میخوای بی فایده اس مثل من که از چندین ماه پیش تو فکر یه تولد خیلی خوشکل برای یک سالگیت بودم، از انتخاب تم تولد و ست لباسو گرفته تا شکل پذیرای و دعوت از مهمونا و ...، بارها  توی ذهنم مجسم می کردم که ست موشیتو پوشیدی و زل زدی به کیک میکی موسیت که از بین دهها کیک مختلف برات انتخاب کردم، همه چیز زیبا و رویایی توی ذهنم نقش بسته بود، اما عزیزم تقریبا دو سه هفته قبل از تولدت بود که حال "ننه ماسی" مادر بزرگ عزیز من و بابایی خیلی بد شد، ما خیلی برای سلامتیش دعا کردیم چون خیلی خیلی مهربون و نازنین بود ولی خدا نخواست دیگه بین ما باشه و 20 آذر ماه بود که برای همیشه از  بین ما رفت تا روح بزرگش اروم بگیره، و این شد که ما تصمیم گرفتیم به احترام ننه ماسی عزیزمون تولد شما به یه مهمونی کوچیک خانوادگی تبدیل کنیم

با این وجود روز تولد یکسالگی شما، فرشته ناز زندگی ما برای ما خیلی روز مهمی بود. من و بابایی تصمیم داشتیم توی این روز به یاد سال قبل کلی عکس و فیلم بگیریم و خاطره ها رو زنده کنیم. درست یه روز قبل از تولد شما یعنی 27 آذر بود که میخواستم شما رو حمام کنم تا برای فردا تروتمیز بشی ولی حموم خونه یکم سرد بود تصمیم گرفتم که وان حمومتو پر از آب کنم و توی اتاق حمومت کنم تا بتونی مدت بیشتری آب بازی کنی و سردت هم نشه ولی چشمت روز بد نبینه نیم ساعت بعد از حموم شما، مامانی یه درد خیلی خیلی شدید گرفت اینقدر شدید که نمی تونست از جا بلند شه، به زحمت و سختی بابایی رو خبر کردم شما خیلی ترسیده بودی عزیزم، این درد وحشتناک تا شب همراهم بود تا اینکه دکترا تشخیص خونریزی داخلی رو دادن و گفتن باید خیلی سریع عمل بشم، قبل از عمل فقط و فقط به شما فکر می کردم و ناخوداگاه اشک از چشمام جاری میشد، عمه سحر و فرگل و مامان جون می گفتن بعد از عمل هم فقط اسم شما رو می اوردم و تو حالت نیمه بیهوشی بلند بلند گریه می کردم، دلم خیلی برای شما تنگ شده بود از همیشه بیشتر، خیلی نگرانت بودم چون تا حالا هیچ شبی جدا از هم نبودیم و شما کاملا به من وابسته بودی، وقتی به این فکر میکردم که باید توی شب تولدت از تو جدا بشم غصم بیشتر میشد، ولی خدای مهربون دوباره بهم فرصت داد که پیش تو و بابایی برگردم و روز تولدت، یه بار دیگه تو رو بهم هدیه داد.

اینکه روز تولد تو، مثل سال قبل توی بیمارستان باشم، اینکه ساعت 10 و 11 صبح روز 28 آذر دوباره بیای پیشم تا بهت شیر بدم برای من یه نشونه بود که فراموش نکنم چقدر خوشبختم که در کمال صحت و سلامت می تونم  کنار بابایی، بزرگ شدنت رو ببینم.

من و بابایی عاشقانه دوستت داریم تولدت خیلی خیلی مبارک باشه گلم.

  

پسندها (5)

نظرات (7)

خاله اتنا
13 دی 93 13:57
عزیز دلم تولدت مبارک..امیدوارم سالهای زیادی با سلامتی و سربلندی کنار پدر و مادر مهربونت زندگی کنی...خیلی خیلی دلم برات تنگ شده..منم خیلی به پارسال فکر می کردم که چقدر بی صبرانه منتظر تولدت بودم و با بابا حمید پشت در اتاق عمل لحظه شماری می کردیم تا رویه ماهت را ببینیم..خیلی خیلی دوستت دارم..خواهر خوبم امیدوارم که همیشه سالم باشی و دیگه بیماری سراغت نیاد..
باباجون
14 دی 93 10:41
سلام باباجون تولدت مبارک صد سال به از این سالها...امیدوارم همواره سلامت و شاد و موفق باشی وهمینطور که به روزهای عمرت اضافه میشه و بزرگ میشی شادکامی و موفقیتت هم روزافزون بشه..
مامان النا
15 دی 93 10:42
سلام رستای ناز نازی. تولدت مبارک باشه.انشالله همیشه تنت سالم لبت خندون باشه
فرشک
17 دی 93 22:18
سایت تخفیفان اولین سایت ارائه دهنده تخفیف گروهی در کالا و خدمات با همکاری فرشک اقدام به عرضه بیش از 25 عدد تابلوفرش دست بافت گونه با طرح های زیبا و متنوع نموده است. این بسته تا مدت 6 روز فعال می باشد و دوستان گرامی می توانند از تخفیف 30 درصدی آن بهره مند شوند. جهت مشاهده اطلاعات تکمیلی از لینک زیر وارد سایت تخفیفان گردید. http://takhfifan.com/takhfifan-kala/extra/takhfif-takhfifan-grouhi-farsh-tansim-kashan-20255-dey-13.html این تخفیف شامل: - یک تابلوفرش 1000 شانه دست بافت گونه در اندازه 70*50 سانتی متر - قاب سه گل PVC زیبا - ملزومات نصب تابلوفرش روی دیوار - کاتالوگ ویژه فرشک - ارسال رایگان به چند شهر می باشد. فرشک 03155472944 http://www.farshak.com/
عمه فرگل
5 بهمن 93 16:56
سلام عروسک فرنگی من خیلی وقت بود به وبلاگت سر نزده بودم آخه نوت بوکم خراب بود الانم با لپ تاپه عمو بهنام اومدم الان که این متن رو خوندم ناخوداگاه گریم گرفت باید اون شب می دیدی که مامان مهربونت چقدر بی تابی میکرد و با این همه درد فقط به یاد شما بود.. اون به معنای واقعی کلمه یک مادره و هیچکس مثل یه مادر نمیتونه همه چیزشو فدای فرزندش بکنه.. مامانت همیشه صبور و آرومه هیچوقت بی تاب ندیدمش ولی اون شب که شب تولد شما گل کوچولو بود واقعا با تمام وجود عشقشو نسبت به شما حس کردم.. امیدوارم تو که مهمترین موجودی براش حسش کنی و قدرشو بدونی عزیزم
مامانی تبسم
7 بهمن 93 4:52
خدا مادربزرگتون رو رحمت کنه و بهتون صبر بده... خونریزی داخلی واسه چی؟ انشاالله همیشه تنتون سالم باشه و شاهد بالندگی دلبندتون باشید
مامان سوسن
25 بهمن 93 18:28
عزیزمی مامان ناز و مهربون خدا رو شکر میکنم که اون اتفاق به خیر و سلامت گذشت و بازم سرحال و سرزنده واسه رستا نازم مهربونی میکنی و خدای مهربون پارسال رستا نازمو به شما هدیه داد و امسال تو رو به رستا نازم هدیه داد عزیزززم