یک مسافرت کوچولو
رستای عزیزم، چند وقت پیش ما بهمراه باباجون و مامان مرضیه و عمه فرگل رفتیم تهران پیش عمه الهه جون که اونجا درس میخونه، به شما که عاشق مسافرت و گردش و جاهای جدید هستی خیلی خوش گذشت فقط یکم توی مسیر رفت و برگشت اذیت شدی. قربونت برم اینقدر مامانی هستی که نگو، دلت میخواست همیشه پیش من باشی، توی ماشین که فقط بغل مامانی بودی توی گردش و خرید هم تاجایی که می شد دوست داشتی پیش من باشی،چون بدلیل کمبود جا کالاسکه نبرده بودیم مامانی یه خورده خسته شد
از اصفهان که راه افتادیم ظهر رفتیم کاشان، شما محو تماشای فواره ها و آب نماهای اطراف بودی
چون بارون میومد بیشتر جاهای سرپوشیده میرفتیم مثل برج میلاد، شما خیلی مجسمه دوست داشتی
بیشتر دوست داشتی توی بغل مامانی باشی
توی مسیر برگشت رفتیم کارونسرای مادرشاه، خیلی زیبا بود و چون شما ساعتها توی ماشین بودی از خوشحالی روی زمین بودن، از در و دیوار بالا می رفتی.