رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه سن داره

دختر پاییزی ما

حال و هوای این روزهاااای ما

دختر خوبم از آخرین باری که برات نوشتم کلی اتفاقات جدید توی زندگی ما افتاده، که مهمترین اونها، افتتاح مغازه کول کاپمون و شغل جدید من و باباییه، و این طور شد که اون زندگی روزمره و تکراری و البته منظم من و شما جای خودشو داد به یه زندگی جدید و پر از تغییرات و روالزدگی، از اولین روزی که من و بابایی وارد این کار شدیم تنها مشکلمون دوری از شما بود،این مشکل مخصوصا برای من خیلی مشکل بزرگی بود انگار به جای شما من اضطراب جدایی داشتم و دارم، اویل که با روی باز و با خوشحالی میرفتی خونه باباجون و عمه سحر ولی بعد از چند روز یکم موقع جدایی گریه میفتی ولی بعدش کلی بازی میکنی و خوش میگذرونی، درسته که دوری من و شما برای هردومون یکم سخته ولی این جدایی یه س...
9 شهريور 1394

رستا و بابا

رستای من شما خیلی بابایی هستی، خیلی وقتا دوس داری از دست بابا غذا بخوری، وقتی باهات بازی میکنه کلی می خندی، همش تو گریه هات اسمشو صدا میزنی، وقتی لباس جدیدی می پوشی سریع میری خودتو بهش نشون میدی، صبحها که از خواب بیدار میشی اگه بابایی خونه باشه میری کنارش میشینی و با همدیگه تلویزیون نیگا می کنید، شبا که می خوای بخوابی کلی براش بوس می فرستی و بهش شب بخیر میگی، جدیدا هم وقتی بابایی میره بیرون پشت سرش گریه می کنی و کلی کارای دیگه، البته بابایی هم خیلی عاشق شماست ...شما باید  خدای مهربون رو خیلی شکر کنی که بابای به این خوبی داری...غیر از بابای خوب شما دوتا باباجون خوب هم داری، یکی از اونا که بیشتر می بینیش باباجون غلامرضاست، از خوبی و...
17 ارديبهشت 1394

هر روز من روز توست

دخترک عزیزم تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم تو را به خاطر عطر نان گرم براي برفي که آب مي شود دوست مي دارم تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست مي دارم تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم براي پشت کردن به آرزوهاي محال به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم . هر روز در کنار تو احساس می کنم روی بهشت ایستاده ام، چشم های تو نزدیک ترین راه رسیدن به خداست و لبخند تو لبخند خداست...چقدر خوشبختم که مادر توام ...
17 ارديبهشت 1394

روز پدر

بايد دختر باشي تا بدانی پدر لطيف‌ترين موجود عالم است... بايد دختر باشي تا ته دل‌ات قرص باشد که هيچ‌وقت جای دست پدر روی صورت‌ات نخواهد افتاد مگر به نوازش!   بايد پدر باشي تا بداني دختر عزيزترين موجود عالم است... تا پدر نباشی نمی توانی درک کني دختر داشتن افتخار پدر است!!! بايد دخترِ پدر باشی تا احساس غرور کني...   بايد پدر- دختر باشيد تا بدانيد چه شگفتی هايی دارد اين عالم! چه عزيز است اخم تلخ پدر و ناز دختر... چه نازک است دل پدر که طاقت ديدن اشک دختر را ندارد... بايد پدر-دختر باشيد تا...   پدرم، تنها کسی است که باعث ميشه بدو...
24 ارديبهشت 1393

روز مادر

رستای من امسال روز زن برای من رنگ و بوی دیگه ای داشت چون برای اولین بار توی این روز طعم مادر بودن رو چشیدم و تازه فهمیدم که مادرها جقدر بدون دلیل و منطق عاشق بچه هاشون هستن،  دختر گلم مادر بودن همون قدر که سخته لذت بخش هم هست. به نظر من مادرها شعبده بازن وقتی مادر میشی  یاد می گیری خیلی کارهای عجیب و غریب انجام بدی، خیلی کارها رو مجبور میشی با یک دستت انجام بدی چون بچه ات تو دست دیگه ات، خیلی چیزها رو مجبور غیب کنی چون برای بچه ات خطرناکه و خیلی چیزها رو مجبوری ظاهر کنی تا بچه ات آروم بشه، جادوی کوچولوی من ممنونم که با اومدنت این حس قشنگ رو به من هدیه دادی، تو بزرگترین هدیه روز مادر برای من هستی .... خدایا شکرتتتتتتتتتتتتت به خاطر...
9 ارديبهشت 1393

اسفندت مبارک

دختر گل من ببخشید عزیزم که تو یه ماه قبل نتونستم وبلاگتو بروزرسانی کنم، آخه قبل عید آدم سرش خیلی شلوغ میشه، امسال هم با وجود گل شما سرمون شلوغتر شد، من توی همه ی ماههای سال، اسفند رو خیلی ذوست دارم...نه به این خاطر که ماه تولدمه به خاطر اینکه سرشار از زندگی و جوش و خروشه و همه در حال تلاش برای نو شدن هستن، 3 اسفند تولد یکسالگی رادمان ناز و گل گلی بود، اینم چندتا عکس از شما و رادمان خوشتیپ(عکس گرفتن از دوتا بچه شیطون خیلی سخت بود) : 12 اسفند هم تولد 29 سالگی من بود که شما برای اولین بار توی تولد مامانی بودی، اونشب هم خیلی شیطونی کردی و همش در حال گریه کردن بودی ولی با این وجود به ما سه نفر خیلی خوش گذشت (...
6 ارديبهشت 1393

عید 1393 اولین عید رستا

دختر عزیزم، شما امسال برای اولین بار پای سفره هفت سین پیش ما نشستی و با ما سال رو تحویل کردی، امسال با وجود شما خاص ترین  عید ما بود، سال تحویل خونه ی مامان گلی اینا بودیم، خیلی سعی کردم که لحظه تحویل سال که  20 و 27 دقیقه بود بیدار باشی تا به قول مامان گلی تا آخر سال بیدار و سرحال باشییییییی..که خداروشکر بیدار موندی عزیزممممم رستای گلم اولین عیدت مبارک باشه امیدوارم سالهای سال، عید نوروز رو جشن بگیری نفسمم.......... امسال ششمین عیدی بود که من و بابا حمید با هم بودیم، و اولین عیدی بود که به خاطر شما دختر نازنازیمون مسافرت نرفتیم و تو خونه موندیم آخه حاضر نبودیم به هر قیمتی به خصوص به قیمت مریضی و خستگی شما خو...
6 ارديبهشت 1393

اولین سیزده بدر رستا

سیزده بدر هم مثل سال تحویل مهمون بابا بزرگ و مامان گلی و خاله نرگس بودیم، بابا جون و مادر جون و عمه ها هنوز از مسافرت برنگشته بودن، طرفای ساعت 11 صبح رفتیم یه پارک نزدیک خونمون و چون از همون اول صبح هوا ابری و سرد بود  برای شما چادر زدیم که سردت نشه، خاله نرگس داشت شما رو تو چادر لالا می کرد که چندتا مامور اومدن و گفتن باید چادرها رو جمع کنین و توی پارکای اصفهان نباید چادر زد، ما خیلی ناراحت شدیم و نگران این بودیم که نکنه شما سرما بخوری، خلاصه ساعت 12 -12:30 بود که ناهار خوردیم و و بعد با شما مشغول کالاسکه گردی شدیم که بارون شروع به باریدن گرفت و ما مجبور شدیم ساعت 2 برگردیم خونه ، اینم از خاطره اولین سیزده بدر شما توی بارون ....امید...
6 ارديبهشت 1393
1