دنیای کوچک مادری

 آه ای دنیای کوچک مادرانه من !!! حال مرا اگر میپرسید این روزها سرم گرم زینک اکساید ها و آیروویت هاست ویتاگلوبین ها و سانستول ها و یا پریمیوم ها ...دغدغه تعویض پوشکت یا وعده غذاییت و حسرت این بشقاب غذایت که همیشه پر است و خالی نمیشود.
این روزها به راه حلی فکر میکنم برای وزن گیری!!!
شیرت را که میخوری من چه خوشحالم وقتی سیر میشوی یا لبخند میزنی!!!
تو نمیدانی از چشمهایم که بیخوابی ماه هاست آنها را گروگان گرفته است.
و دنیای کوچک مادرانه من خوب میداند چگونه در حسرت حمامی گرم و سکوتی مطلق وساعتی چند در خلوتی غریب هستم...چیزی که مدتهاست دیگر تجربه اش نکرده ام.
هر جا بروم فکر تو را نیز با خود خواهم برد و مثل دونده ای در میدان میخواهم زود تر به تو برسم!!!
حال مرا اگر میپرسید این روزها دیگر درگیر خاله زنکی های خاندان نیستم.حقیقت شاید این باشد که رمقی نیست برای پیگیری برای کنجکاوی و چه و چه!!!
شبهایم مملو از شب بیداری های محض است,خواب های کوتاه اجاره ای!!!سفیدی سحرگاهانی که نجوای روزیست دیگر و کتفی که درد میکند.
نظافت های نیمه تمام و صحبت های تلفنی بی نتیجه که به خاطرت قطع تماس میکنم و تا ابدالابد فراموش میکنم, گفته بودم تا نیم ساعت بعد زنگ خواهم زد.
هه هه!
اما شیرین است دنیای با تو و درین بداهه گویی غنیمت حاصل از خواب معصومانه ات اعتراف میکنم دنیای کوچک مادرانه ام را بیش از هر چیزی دوست دارم.