رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

دختر پاییزی ما

مادر و کودک شاد

1397/4/17 19:11
نویسنده : مامان
300 بازدید
اشتراک گذاری

دخترک گلم هر روز زندگی با تو خاطره ست، هم روزهایی که خوش اخلاقی هم روزهایی که بداخلاق و بهونه گیر هستی، تو هیچ وقت باعث آ‌زار من نبودی و نیستی، وقتی بدنیا اومدی تا چند وقت دل درد داشتی و خیلی گریه میکردی، بعضیا تو را با بچه های دیگه که آرومتر بودن مقایسه می کردن یا به خاطر شما برای من دلسوزی می کردن که من از هیچ کدوم از این رفتارها اصلا خوشم نمی یومد، من می دونستم هر چقدر به تو نزدیک تر و صمیمی تر باشم و وقت بیشتری برات بذارم تو به دنیا بیشتر اعتماد میکنی و این دوستی و عشق را یک روزی به من پس میدی، من این مطلب را باور ندارم که مادری شاده که تمام وقتشو به خودش اختصاص بده البته که هرکسی حتی مادر باید ساعتهایی مخصوص خودش داشته باشه ولی اگر این ساعتها تمام روزش را بگیره، شاید بتونه خودش به آنچه میخواسته برسه و شاد و رها باشه، ولی هرگز کودک شادی نخواهد داشت البته ادعا نمیکنم که هر روز کلی برات وقت میذارم ولی سعی می کنم هر روز به حرفات خوب گوش کنم، درکت کنم، باهات بازی کنم و از هرفرصتی استفاده کنم تا خوشحالت کنم به نظرم تاحالا هم به لطف خدا موفق بودم چون تو هم خیلی وقتا منو درک میکنی، مثل همین چندوقت پیش که عروسی دختر خاله من محبوبه بود و ما شب قبل از عروسی داشتیم لباسامون را تست می کردیم، بابا داشت زیپ لباس من رو بالا می کشید که زیپ خراب شد، من خیلی ناراحت شدم و رفتم توی اتاق، شما که خیلی از ناراحتی من ناراحت شده بودی به بابا گفتی« الان میرم باهاش حرف میزنم »، بعد اومدی در زدی و منتظر موندی که بگم بفرمایید، کنارم نشستی و گفتی«میدونم که خیلی ناراحتی (پذیرش احساس) منم به خاطر شما ناراحتم (همدردی) حالا می تونیم یه کار دیگه بکنیم می تونیم اون یکی لباسمون را که مثل هم بود بپوشیم (حل مساله) » بعد من گفتم: بابا نباید زیپ لباسمو اینقدر محکم می کشید، شما گفتی« خب بابا هم از دوستای ماست»، قیافه من🤐

پسندها (8)

نظرات (2)

عمه فروغعمه فروغ
19 تیر 97 13:23
ای جانم هزارماشاللهمحبتکلی کیف کردمبوس
فاطمه مامان فاطمه مامان
2 مرداد 97 23:41
زنده باشی خانم گل ❤