رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

دختر پاییزی ما

رستای انگری برد

عزیز دل مامان چند روز قبل از هجده ماهگیت بود که رفتیم تولد رایان جون، مامانی برای شما لباس با تم انگری برد آماده کرد، غیر از اون یه لباس دیگه هم برات دوختم که با لباس مامانی ست بود و خیلی بهت میومد... قربونت برم رفته بودی روی جایی رایان جون نشسته بودی و دوس نداشتی کسی نزدیکت بشه       ...
13 تير 1394

رستای باهوش، رستای مهربون

دختر گلم ، بازی فکری هوش چین که برای بچه های 18 ماهه به بالاست رو از 15-14 ماهگی باهات کار کردم، خیلی زودتر از اونی که فکرشو میکردم یادش گرفتی، الان که 17 ماهه هستی دو صفحشو کامل می چینی ، حلقه های رنگیتو هم با سعی و خطا کامل می کنی، مفهوم رنگ و شکل رو هم یاد گرفتی یعنی رنگا و شکلا رو از هم تشخیص می دی رنگ آبی رو هم بلدی، اگه ازت کاری بخوام سعی میکنی انجامش بدی، دایره کلماتتم روز بروز بیشتر میشه این یعنی شما یه نابغه کوچولو هستی...اصلا همه بچه ها نابغه هستن، زندگی بین اینهمه چیز جدید واقعا سخته و فقط یه نابغه می تونه هر روز یه حرف جدید یاد بگیره، یه چیز جدید کشف کنه و  جای جدید بره، کاش این دنیا ارزش اینهمه عشق به زندگی که توی شما بچه ...
12 خرداد 1394

در حوالی هفده ماهگی

عزیز دلم الان که دارم این پستو برات می نویسم دقیقا 1 سال و 5 ماه و 15 روز سن داری و دقیقا همین مدته که زندگی مارو با حضورت متحول کردی.. این روزا خیلی شیرین شدی، کلی کار جدید یاد گرفتی که گفتن همه اونا خیلی سخته جیگر مامانی الان یکماهی میشه که  12 تا دندون قشنگ داری، برای این 4 تای آخری که دندون آسیاب بود از همه بیشتر بیتابی می کردی. راه رفتنت هم خیلی خوب شده الان دیگه به بدو بدو رسیده، تازگی یاد گرفتی دور خودت می چرخی، توپ رو هم با پات پرتاب می کنی عزیز دل مامانی شما کلی کلمه بلدی و سعی میکنی هر کلمه جدیدی که میشنوی تکرار کنی، کلماتی که می تونی واضح بگی ایناست:   آبه یعنی آب، کافیه یه لیوان آبه داش...
11 خرداد 1394

بهار من بهارت مبارک

رستای گل مامان، این دومین عیدی هست که کنار هم هستیم، امیدوارم سالهای سال کنار هم، اومدن بهار رو جشن بگیریم عزیزمممم امسال سال بز، منم این بز خوشکلو  آوردم تو وبلاگت عزیزم عیدددتتتتتت مبارک گل دخترم                                                         عشق مامانی برات ماهی هم آوردم همون دودوی خودت         ...
26 فروردين 1394

اولین قدم های دختر عزیزم

دختر گل مامانی، مدتها بود که منتظر بودیم یه قدم کوچولو برداری، تقریبا از روز تولد یکسالگیت روی پاهات می ایستادی، این اواخر خیلی طولانی روی پاهات می ایستادی حتی روشون خم می شدی تا چیزی رو از روی زمین برداری ولی از راه رفتن خبری نبود، قربونت برم توی فامیل ما بچه های هم سن و سال شما زیاده برای همین خواه ناخواه، یه جور مقایسه بین شماها میشه،ولی من خیلی از این کار بدم میاد و اصلا شما رو مجبور نمی کردم راه بری با خودم می گفتم هر وقت وقتش بشه راه میره، می دونستم دیر نمیشه، تا اینکه انتظارها به سر اومد و توی یه روز قشنگ یعنی 19 اسفند 93 اولین قدمها رو برداشتی، ماجرا از این قرار بود که مثل همیشه روی پاهات ایستاده بودی و هیچ میلی به راه رفت...
25 فروردين 1394

شیطنت های دخترک در آشپزخانه

عزیز دل مامانی، اینروزا شما خیلی خیلی شیطون شدی، نمیدونم از کجای شیطنت هات بگم، اگه در آشپزخونه باز باشه دیگه باید منتظر هر حادثه ای باشیم ، شما عاشق گشت و گذار توی کابینت ها هستی و ساعتها با ظرف و ظروف داخل کابینت سرگرم میشی، اینجا هم داری پیازهارو می ریزی توی سطل برنج   ...
16 فروردين 1394

اولین برف، اولین برف بازی

عزیز مامانی، توی یه روز قشنگ از ماه بهمن، وقتی از خواب پا شدیم دیدیم برف قشنگی میاد، من و شما هم بعد از خوردن صبحونه رفتیم برف بازی. اول دستکش دستت کردم ولی چون با دستکش نمی تونستی برفو خوب لمس کنی دستکشاتو در اوردم. ...
16 فروردين 1394

بهاری پر از ارغوان

تو را دارم ای گل، جهان با من است تو تا با منی، جان جان با من است. چو می تابد از دور پیشانی ات کران تا کران، آسمان با من است. چو خندان به سوی من آیی چو مهر بهاری پر از ارغوان با من است. کنار تو هر لحظه گویم به خویش که خوشبختی بیکران با من است. روانم بیاساد از هر غمی چو بینم که مهرت روان با من است. چه غم دارم از تلخی روزگار شکرخنده آن دهان با من است.   ...
10 اسفند 1393

رویای دنیای زیبا

رستای عزیزم از لحظه ای که آمدی، وقتی حواست متوجه نور و صدا و تصویر شد وقتی فهمیدی غیر از دنیای کوچک اطرافت، دنیای بزرگتری هم وجود دارد، دنیای بزرگی که هیچ تصوری از آن نداشتی، این وظیفه بر عهده ما بود که دنیای جدید را برای شما زیبا و دوست داشتنی نشان دهیم و چه وظیفه دشواری. ما فقط می توانستیم بخشی از دنیا را که دست خودمان بود برایت زیبا نشان دهیم. قبل از آنکه گریه کنی آرامت کنیم، قبل از آنکه گرسنه شوی سیرت کنیم، مواظب اطراف باشیم تا صدایی آزارات ندهد، با سرفه ات سرفه کنیم و با عطسه ات عطسه، وقتی سکسکه می کردی طوری لبخند بزنیم تا گمان کنی خنده دار ترین کار دنیا را انجام میدهی، اما دنیای ما وسیع تر از دستهای ماست. متاسفم، دنیای ما درد وا...
20 بهمن 1393