رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

دختر پاییزی ما

رستای کوچولو

1394/9/18 18:04
نویسنده : مامان
357 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر عزیزم

چند روزی میشه که اومدیم خونه جدید و تازه اینترنت خونمون وصل شده، الان سرکار هستم و حسابی دلتنگتم، عاشقتم مامانی بی نهایت، خیلی زیاد. بیخودی نیست که متولد قشنگ ترین فصل سال هستی قشنگ روزگار من.

بذار از اولین روز ماه قشنگ تولدت بگم، اول آذر بود که ما اسباب کشی کردیم، درک رفتن به خونه جدید برای شما یکم سخت بود. اولش که داشتم وسایلو بسته بندی می کردم و توی کارتن می ذاشتم، شما با تعجب نگاه می کردی و وسایلو از توی کارتن برمی داشتی و میذاشتی سرجاشون و میگفتی " سرجاش"، چون از وقتی خیلی نی نی بودی با همدیگه همه چیزرو سرجاشون می ذاشتیم و الان این برای شما خیلی سخت بود که چیزی از سرجاش برداشته میشه و میره تو کارتن، بعد بهت می گفتم مامانی می خوایم بریم خونه جدید، با تعجب می پرسیدی "جدید؟ " بالاخره بعد از چندبار رفتن توی خونه جدید و نشون دادن اتاقت فهمیدی خونه جدید چیه و  کجاست، حالا دیگه شده بودی کمک دست مامانی و همه چیز رو میذاشتی توی کارتن و می گفتی "مامان جدید "،الهی قربون فهم و شعورت برم مننننن. توی خونه جدید عاشق اتاقت شدی البته فکر کنم بیشترش  به خاطر فرش قشنگی بود که تازه برات خریدیم و پنجره بزرگی که رو به حیاط باز میشد خیلی وقتا دیدیم روی صندلی می شینی و به حیاط نگاه می کنی آخه گردو هم اینقدر بااحساس میشه .

در آخرین روزا از دومین سال زندگی زیبات یه کلوچه مربایی به تمام معنا شدی، خواستنی و خوردنی محبت... همه کارات و حرفات شیرینه، گفتن جمله رو هم همزمان با رفتن به خونه جدید شروع کردی، اولین جمله که گفتی " مامان، بابا کجاست؟ "، کلا هروقت بابا خونه نیست خیلی سراغشو می گیری، صبح که از خواب بیدار میشی اول می گی " بابا؟" ، اگه برنامه مورد علاقه بابایی شروع بشه میری صداش می کنی و میگی " بابا شروع شد" ، موقع غذا خوردن هم که میشه اگه بابایی خونه باشه  اول اونو صدا می کنی و میگی  "بابا غذا"، خلاصه خیلی هوای بابایی رو داریبوسبوسبوس .

عزیز مامانی خداروشکر شما خیلی دختر مودبی هستی، وقتی یه چیزی بهت می دم میگی "مرسی مامان"، جدیدا هم یاد گرفتی میگی " مرسی مامان کوچولو" ، حتی شبا توی خواب هم که بهت شیر میدم باز میگی مرسی مامان، اجازه گرفتن رو هم کم کم داری یاد میگیری اجازههرچند همه اینا نیاز به تمرین و تکرار خیلی زیاد دارد.

راستی اگه خدا بخواد البته بعد از چندهفته بدقولی چشمک دیگه به جای دوشنبه ها، چهارشنبه ها میام خاطراتتو می نویسم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله مهشید
6 دی 94 11:37
فاطمه عزیزم تولد فرشته کوچولوی مهربون مبارک باشه. مدتهاست به دلیل مشغله تتونستم روی ماهت رو ببینم. خیلی دلتنگ تو و رستای عزیزم هستم. امیدوارم رستای عزیزم زیر سایه شما و پدر گرامیش تندرست و پیروز باشه و شاهد موفقیت و شادیش باشین. دوستی با تو برام باعث افتخار و آرامشه.