عشق بیست و دو ماهه ما
عزیز دل مامانی دومین پاییز زیبات مبارک باشه البته با تاخیر . دختر پاییزی من، پاییز برای من روزشمار تولد قشنگ توست وقتی که در هشتاد و هشتمین روزش، پا به دنیای من و بابا گذاشتی و الان دقیقا 1 سال و 10 ماه و 6 روزه که خونه ما رو بهشت کردی.
هرگز آن پاییز زیبا را فراموش نمی کنم یعنی خودم را
ذخیره ای که از آفتاب تابستان داشتم هیچ کس نداشت
تو از باغ خرمالوهای کال آمدی و در من رسیدی
هرگز آن پاییز زیبا را فراموش نمی کنم یعنی تو را
رستای زیبای من، چقدر زود گذشت، شما الان 22 ماهه هستی و ذهن من از تفسیر شیرین کارهای شما واقعا ناتوانه، اگه تموم احساسم را روی انگشتام بیارم، بدون شک صفحه کلید این لپ تاپ سالم نمی مونه. بذار اول از حرف زدنای شیرینت بگم وقتی اون زبون کوچولوت توی دهنت می چرخه و از خودش صداهای قشنگ درمیاره. تقریبا تموم کلمه ها را ادا می کنی.
به بابا حمید میگی بابلی (Babeli) و باباش ، جدیدا به من میگی "مامانم" (تحمل این کلمه برای من خیلی سخته )، تا تلفن زنگ میزنه سریع گوشی رو بر میداری و میگی الو، بله( البته اوایل ادو می گفتی)، وقتی سرکارم بارها زنگ میزنم خونه تا صدای قشنگتو بشنوم، عاشق شبکه پویا شدی اوایل همش میگفتی "پوپو " ولی چند وقته علاقه ات کم شده، خودت تلویزیونو خاموش می کنی و می گی "باژی"، همش دوست داری یکی باهات بازی کنه، مدام دست منو بابایی رو میکشی و میگی "باژی"، عاشق بازی کردن با آجر هستی، یه بار با آجرهات عمه و به قول خودت " باجون " درست کردی ولی بیشتر مواقع "آنی یا آنا " یعنی ماشین درست می کنی. درست کردن کاردستی رو هم خیلی دوس داری، وقتی مامانی بهت قیچی و چسب و کاغذ رنگی میده کلی سرگرم میشی، یدونه کلاژ "من" ای به فدای منت بشم من، از نقاشی بگم که اونم خیلی دوست داری تا یه کاغذ می بینی میگی "نآشی" بعد اینقدر خط خطی میکنی که دست قشنگت خسته میشه، خط خطیات هم اسم دارن مثلا "پوت" به معنی توپ میکشی، "نی نی" میکشی. نقاشیات فقط روی کاغذ خلاصه نمیشه روی دیوا حمام هم با رنگ انگشتی کلی اثر هنری به جا گذاشتی ،عاشق خوندن کتاب هستی، بعضی قسمتای کتاب رو هم با مامانی تکرار میکنی، از غذا خوردنت بگم که نمیذاری مامانی دست بذاره به غذات، تازگیا هم یه دست قاشق میگیری یه دست چنگال، یه بار کل آبمیوتو با چنگال خوردی، چندبار با هم رفتیم خانه کودک، اوایل بیشتر نیگا میکردی تا بازی و دفعه آخر که بردمت کلی بازی کردی، تازه از سرسره بادی که برای سن 3 سال به بالا بود چندبار بالا رفتی اون بالا که میرسیدی قیافت مثل کسی بود که اورستو فتح کرده باشه ، دیگه اینکه خیلی دوست داری کارایی خوب بکنی تا مارو خوشحال کنی، ما هم بهت اجازه میدیم کارایی که در حد توانت هست انجام بدی مثل وقتیکه مدتها می ایستیم تا شما کلیدو بندازی توی قفل و در خونه رو باز کنی، آخه وقتی اینکارو میکنی خیلی به خودت افتخار میکنی.
دختر عزیزم حرفا و شیرین کارات خیلی زیاده، سعی می کنم از این به بعد هر هفته بیایم و خاطراتتو بنویسم، من عاشق همین لحظه هاتم، همین قشنگ حرف زدنات، همین کنجاویای بامزه ات، عاشق 22 ماهگیتم....