حال و هوای این روزهاااای ما
دختر خوبم
از آخرین باری که برات نوشتم کلی اتفاقات جدید توی زندگی ما افتاده، که مهمترین اونها، افتتاح مغازه کول کاپمون و شغل جدید من و باباییه، و این طور شد که اون زندگی روزمره و تکراری و البته منظم من و شما جای خودشو داد به یه زندگی جدید و پر از تغییرات و روالزدگی، از اولین روزی که من و بابایی وارد این کار شدیم تنها مشکلمون دوری از شما بود،این مشکل مخصوصا برای من خیلی مشکل بزرگی بود انگار به جای شما من اضطراب جدایی داشتم و دارم، اویل که با روی باز و با خوشحالی میرفتی خونه باباجون و عمه سحر ولی بعد از چند روز یکم موقع جدایی گریه میفتی ولی بعدش کلی بازی میکنی و خوش میگذرونی، درسته که دوری من و شما برای هردومون یکم سخته ولی این جدایی یه سری مزایا هم برامون داره، یکیش اینکه دیگه شما تنها نیستی صبحا یه روز شما میرین خونه عمه سحر و یه روز رادین و رادمان میاین اینجا و کلی باهم بازی می کنید، اوایل خیلی با رادمان سر اسباب بازیا درگیری داشتی ولی الان خیلی بهتر شدی و کم کم داری شراکت و زندگی اجتماعی رو یاد میگیری، اینم یکی دیگه از مزایاشه، مامانی هم توی این مدت می تونه سرکاری بره که دوسش داره، که این خیییللللی خوبه هم برای شما و هم برای مامان، عصرها هم دو روز میری خونه باباجون و یه روز پیش مامانی هستی که توی اون روز کلی با هم خوش میگذرونیم و سعی میکنم بیشتر وقتمو بذارم برای شما، خیلی دوست دارم مامانی ..این پستو خیلی با عجله برات نوشتم چون خیلی وقته توی دلم مونده بود این حرفا، ایشالا روزای بعدی میایم و از شیطنتات و بزرگ شدنات میگم اینکه هر روز نازتر و جیگرتر میشی
اینم عکسای جشن روز دختر و سالگرد ازدواج مامان و بابا توی کول کاپ