رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

دختر پاییزی ما

شش ماهگیت مبارک

دختر گلم، ششش ماه از حضور زیبای شما توی خونه ما میگذره،مثل هر ماه، برای شما ماهگرد گرفتیم ولی این بار یکم مفصل تر با مهمونای بیشتر و غذاهای خوشمزه تر...     این میز خوراکی هااااا، کاپ کیکارو عمه فرگل زحمتشو کشیده..... دخترم اون شب با تمام خستگیت خیلی خوشحال بودی... مهمونای ویژه اون شب ما بابا جون و مامان جون و عمه ها بودند اینم از کادوهای شما و رستا خانوم بعد از مراسم                                  ...
2 تير 1393

پنج ماهگیت مبارک

گل دخترم خداروشکر پنج ماهه شدی ....منو ببخش که یکم دیر پنج ماهگیتو تبریک گفتم همش به خاطر این ویروس بدی بود که افتاده بود توی کامپیوترم و نمیذاشت عکسای نازتو بریزم روش...قربونت برم که روز به روز نازنازی تر میشه، عزیزم آرومتر بزرگ شو می خوام تمام لحظه های با تو بودن رو جشن بگیرم، می خوام بزرگ شدنت رو لحظه به لحظه توی ذهنم ثبت کنم، می خوام عاشقانه برات مادری کنم، می خوام هر شب برای سیر کردن تواز خوابم بگذرم،می خوام هر روز که از خواب بیدار میشم قیافه قشنگ بی دندونت که با لبخندش صبح رو به من تبریک میگه جلوی چشمام باشه،می خوام تلاشت رو موقع رسیدن به اسباب بازیهات ببینم و بعد کمکت کنم که به بزرگترین آرزوت برسی، فرشته کوچولوی من آرومتر بزرگ ش...
10 خرداد 1393

یک ماهگی دخترم

دختر قشنگم اولین ماه زمستون رو با هم گذروندیم، زمستون امسال یه زمستون برفی بود خیلی جاها بعد از چند سال برف اومد، هوا بیرون سرد سرده ولی خونه ی ما با وجود شما گرمتر از همیشه اس، ما الان یه خانواده ی سه نفری خوشحالیم ، یه ماهه که تموم وقتمون رو با هم می گذرونیم، صبحا ساعت 8 بیدار میشی و اگه شبو خوب خوابیده باشی دیگه خوابت نمیبره تا ساعتای 10-11 که دوباره میخوابی و من به کارام میرسم تا ساعت حدودا 2 که وقت غذا خوردن ماست خب قربونت برم حتما میخوای با ما غذا بخوری، تا ساعت 4 و 5 که دوباره میخوابی بقیه برنامه ات هنوز قطعی نکردی که بگم لطف کن با مدیر برنامه هات یه مشورتی کن زودتر تکلیف مارو مشخص کن ، کلی عکس از یه ماهگیت گرفتیم، شما که ق...
6 ارديبهشت 1393

دو ماهگیت مبارک

دختر عزیزم دو ماهگیت مصادف بود با اولین واکسن بعد از تولدت ، حوالی ساعت 11 بود که رفتیم بهداشت برای واکسن، من خیلی استرس داشتم و خیلی برات نگران بودم ، شما توی خواب بودی که یه اقای بد اخلاق واکسنتو زد و جیغت رفت هوا، وای که دلم برات کباب شد...بعدا فهمیدم که نی نی هارو باید از خواب بیدار کرد بعد واکسن زد چون تو خواب شوکه می شن، بابایی رو بگو میخواست بره آقا بد اخلاقه رو بزنه ، تصمیم گرفتیم برای واکسنای بعدیت بریم یه جای دیگه، اون روز تا شب گریه می کردی ما هم مرتب روی پاهات کمپرس سرد میذاشتیم ولی شب را راحت خوابیدی . توی پست یک ماهگیت برنامه روزانه اتو نوشته بودم ولی الان اعتراف می کنم اصلا برنامه ی مشخصی نداری، یه روز همش خوابی یه روز دی...
6 ارديبهشت 1393

چهار ماهگیت مبارک

عزیز دلم شما در یه روز قشنگ بهاری 4 ماهه شدی، من و بابایی هم به خاطر این روز خوب برای شما یه جشن کوچیک گرفتیم. اتفاقا اون شب عمه سحر اینا هم اومدن و جشن مارو باشکوه تر کردن خداروشکر یک ماه بزرگتر شدی و کلی کارای جدیدتر یاد گرفتی، از همون اول که وارد چهار ماهگی شدی کار کردن با دستاتو یاد گرفتی، گاهی هم از هر دوتا دستت همزمان استفاده می کردی مامانی از سه ماهگی برات کتاب خوندن رو شروع کرده، امیدوارم دختر کتاب خونی بشی عزیزم   از اول چهار ماهگی هم کتابای تقویت هوش 3 تا 6 ماه رو باهات کار کردم، قربونت برم خیلی دقیق نگاه میکنی ولی وقتی بی حوصله هستی یکم نگاه می کنی و بعد روتو بر می گردونی.. ...
6 ارديبهشت 1393