رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

دختر پاییزی ما

بعد از مدتها

1396/3/23 1:43
نویسنده : مامان
144 بازدید
اشتراک گذاری
سلام عشقول مامان️ ببخشید اینقدر دیر وبلاگتو آپدیت کردم ، حتی تولد سه سالگیتو هم بهت تبریک نگفتم ، البته چندین بار تا نصف پست تولدتو نوشتم ولی کاری پیش میومد و نمی تونستم کاملش کنم، بعدشم چهارمین عیدت بود و کلی روزهای قشنگ دیگه از تو که نتونستم توی وبلاگت ثبتشون کنم البته توی اینستاگرام هم بعضی از عکسا و خاطراتتو میذارم ولی واقعا وبلاگ یه چیز دیگس، اینجا تو مخاطب خاص منی، باور کن کوتاهی از من نیست، من مشغول آماده شدن برای آزمون دکترا بودم، الان هم که دارم این مطلب را می نویسم برات مرحله مصاحبه هم تمام شده و من منتظر جواب نهایی آزمونم، توکل بخدا هرچی خدا صلاح میدونه ، اینروزهای زندگی تو مثل تمام روزهای گذشته اش دیدنی و شیرینه، هرچی که پیش می ریم با خودم میگم رستا دیگه داره بزرگ میشه یادش بخیر نی نی بود ولی بعد یه کاری ازت می بینم یا حرفی می شنوم که خیلی بیشتر از بچگیات ذوقتو می کنم، کلا هر روز با تو بودن یک روز تکرار نشدنیه ، اینروزها بیشترین جمله ای که از تو می شنوم"مامان دوستت دارم " هست، قربونت برم دختر با محبت و احساسی من، به قول خودت خیلی جنگجو هستی و میخوای "سرباز " باشی، سرگرمی مورد علاقت بازی کردن با ظرف و ظروف آشپزخونه مامانه، داخل یه ظرف نمک و برنجو لوبیا و آب و ...قاطی می کنی، امروز هم دیدم سفره هفت سین چیده بودی برای خودت، روی سفره هفت سین سنبل و سبزه و بستنی گذاشته بودی، بس که عاشق بستنی هستی، امروز من مشغول دوختن لباس برای شما بودم که خیلی ناراحت وارد شدی و گفتی"مامان، میدونی چی ترکید؟" من، شما، با ناراحتی گفتم "چی عزیزم"، شما جواب دادی" بادکنک حیفی ترکید". عاشقتم مامانی با این صحبتهای قشنگت
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)