رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

دختر پاییزی ما

اولین کمک رستا

  چند روز پیش یه خانم نیازمند اومد در خونمون، شما طبق معمول بدو بدو رفتی درو باز کنی "البته منم پشت سرت اومدم;-) "، خانمه به شما گفت:دخترم چیزی داری برام بیاری اینجا من رفتم یه چیزی سرم کنم بیام جلوی در که دیدم شما در یک حرکت خود جوش، یه بیسکویت های بای برداشتی و دادی به خانم نیازمند، اون لحظه توی قیافت یه غرور خاصی دیدم، واقعا نمیدونم خدارو چطور شکر کنم که تو رو با این قلب مهربون بهمون داده:-*  
2 آذر 1395

مستقل شدن رستا

د خترم  امشب احساسم گیر کرده بین خوب و بد  خوب به خاطر بزرگ شدنت و  بد به خاطر بزرگ شدنت  عزیزم چند وقتی بود که تصمیم داشتیم تختت رو ببریم توی اتاقت ولی راستشو بگم چون دلمون نمی یومد ازت دور شیم هی دست دست می کردیم البته بابا خیلی بیشتر دلش نمی خواست که تو بری تو اتاق خودت، منم همیشه به بابا میگفتم مگه تاکی رستا کوچیک می مونه که بتونه پیش ما بخوابه، بذار از این روزا بیشتر استفاده کنیم ولی بعد دیدیم هرچه زودتر مستقل بشی به نفع خودته عزیزم و باعث میشه اعتناد بنفست و استقلالت بیشتر بشه، خلاصه یه شب دلو به دریا زدیم و تختتو بردیم توی اتاقت، خداروشکر شما تو این مرحله از رشدت مثل مراحل دیگه اصلا اذیت نشدی...اخه شما فرش...
18 مهر 1395

صحبت های قبل از خواب

دختر گلم الان که دارم اینارو برات می نویسم ساعت ۱۱ و ۴۵ هست و شما هنوز بیداری و در حال صحبت کردن و لالایی هم همچنان داره پخش میشه از گوشیم...شبا قبل از خواب مرتب بهونه گیری میکنی مثلا میگی مامان شمکم درد می کنه، مامان گشنمه، مامان تشنمه، من واقعا نمیدونم کدوم درخواستت الکیه و کدوم راستکی ، الان که رفته بودم برات آب بیارم به بابا در مورد بهونات گفتم وقتی برگشتم، شما گفتی:  مامان من صدارو شنیدم من:صدای چی رو شنیدی؟ رستا:صدای بابا مامان من:چی گفتیم؟ صداتو آروم کردی و با شیطنت خاصی گفتی:منو گفتی، رستا رو گفتی حال من اون لحظه مثل اینکه دیگه خوابیدی الان ساعت ۱۰ دقیقه بامداده ، شبت بخیر گلم   ...
23 شهريور 1395

شیرین زبونی های رستا

گل دختر من این روزا اینقدر شیرین شدی و قشنگ صحبت می کنی  که من از وصفش عاجزم. من و بابا هر روز بیشتر و بیشتر عاشق شما می شیم. وقتی یک کلمه جدید از دهنت بیرون میاد با تعجب به همدیگه خیره می شیم و هی تند تند می بوسیمت انگار کنار شما بودن هیچ وقت برامون تکراری نمیشه. شبا قبل از خواب اینقدر صحبت می کنی و از همه کس و همه چیز حرف میزنی تا خوابت بگیره، یک جمله که امشب گفتی این بود مامان وقتی بریم بیرون من بغل شما نمیام خودم پیاده روی می کنم...این پیاده روی رو کجای دلم بذارم آخه عشق خوش صحبت من، اینروزا عکساتو بیشتر توی اینستاگرام میذارم ولی بازم وبلاگ یه چیز دیگس الان هم با گوشی اومدم توی وبلاگت یکم سخته ولی اگه همه چیز اکی باشه سعی می کنم بیش...
16 شهريور 1395

سومین بهار

سلام عزیز دل مامان الان که دارم برات این مطالبو می نویسم 29 اردیبهشت 95 هست، با تاخیر زیاد سال جدیدو بهت تبریک میگم، نه اینکه فکر کنی من یادم رفت وبلاگتو بروز کنم همه این تاخیر به خاطر نبود اینترنت خونه بود، متاسفانه رفتن به خونه جدید این مشکلات رو هم داره...بهره حال گلم  سومین بهارت مبارک باشه، مامان همیشه آرزوی روزهای بهاری داره برای شمااا. شما امسال عید برعکس پارسال دیگه هفت سین خراب کن نبودین بلکه عاشق سبزه و ماهی و سفره هفت سین بودی، خونه هرکسی می رفتیم به هفت سین و مخصوصا ماهی قرمزشون خیلی دقت میکردی. امسال عید مسافرت خاصی نرفتیم. از حال و هوای اینروزای شما بگم که خیلی خیلی شیرین شدی با اون شیرین زبونیات و کارای قشنگت قند تو...
12 خرداد 1395

مامان بابا دوست دارم

سلام عزیز دل مامان امروز که دارم برات این مطلب رو می نویسم 27 اسفند هست و شما 27 ماهه هستی، اگرچه با تو هر روز من پر از خاطرات قشنگه ولی اتفاق زیبای امروز، عدد 27 رو برام همیشه ماندگار کرد.  عشق من  امروز برای من و بابایی خیلی روز قشنگی بود، حتی با فکر کردن به اون لحظه قشنگ هم دلم از خوشحالی به لرزه در میاره... امروز شما سر میز صبحونه  با اون صدای قشنگت گفتی "مامان بابا دوست دارم" ...الهی مامان فدای اون دوست داشتنت برم نفس من، ما که عاشقتیم...ممنون که با بودنت این همه قشنگی به زندگیمون دادی... از حال و هوای این روزها بگم که همه درگیر اومدن سال نو هستن،اینجور که همه مردم در تکاپو هستن انگار قراره با ت...
12 خرداد 1395

ارغوان شاخه هم خون جدا مانده ی من

دخترعزیزم ارغوان من دلم خواست این آهنگو برات بنویسم ...  ارغوان شاخه هم خون جدا مانده ی من آسمان تو چه رنگ است امروز؟   افتابیست  هوا یا گرفتس هنوز من در این گوشه که از دنیا بیرون است اسمانی به سرم نیست وز بهاران خبرم نیست ون در این گوشه خاموش فراموش شده یاد رنگین در خاطز من گریه می انگیزد گزیه می انگیزد ارغوانم آنجاست ارغوانم تنهاست ارغوانم دارد می گرید ارغوان این چه رازیست که هر بار بهار با عزای دل ما میاید ارغوان ارغوان تو برافراشته باش تو بخوان نغمه ی ناخوانده ی مننننن تو بخوان تو بخوان   عزیز دلم این روزها همه درگیر شبکه های اجتماعی هستن، واتساپ، تلگرام ،اینستا...
24 بهمن 1394

دختر فوق العاده

عزیز دل مامانی، رستای گلم هر روز زندگی ما با تو یک روز تازس، خداروشکر که تو رو داریممممم، فرشته آسمونی من تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی عزیزم امروز خواستم یکم از کارهای این روزهات بگم، ولی الان نمیدونم باید از کجا شروع کنم، اول صبح که از خواب بیدار میشی میای میشینی روی مبل روبرو تلویزیون میگی "پوپو" یعنی شیکه پویا، صبحونه خور نیستی متاسفانه، امیدوارم این کارت ادامه دار نباشه،عاشق آجرهات هستی، هربار یه چیز جدید باهاشون میسازی، من عاشق این خل...
24 بهمن 1394

دوسالگیت مبارک عزیز دل مادر

 دخترم دو روز مانده به زمستان آمدی و با خودت دنیایی از آفتاب و بهار آوردی و باور کردم که مي شود هم پاي رنگين کمان در باران قدم زد! دختر آتش و آذر من، من با تو زاده شدم، با تو کودکی هایم زنده شد، با تو خندیدم، گریستم با تو قدم گذاشتم دویدم با تو بزرگ شدم، حرف های من از دهان توست که زیباست. مادرانه گی را با تو آموختم، با تو مادرم را شناختم، با تو تمام مادرهای دنیا را شناختم. زیبای من زادروز تولدمان مبارک.... من با دردهای بسیار و زخم های لایه به لایه به استقبالت آمدم، با نفسی تنگ و تنی رنجور از شب بیداری ها، با دست و پایی خسته از ورم و صبح های چندش آور تهوع، تو که آمدی نفهمیدم چطور نفسم برگشت، زخم هایم لایه به لایه خوب...
30 دی 1394